چراغک / فریدون مشیری(فریدون مشیری)/مجموعه شعر ابر و کوچه/دریای نگاه
<nav dir="rtl" class="breadcrumb-nav"> <ul dir="rtl"> <li><a href="https://cheraghak.com">چراغک</a></li> <li><a href="?fereydoon-moshiri">فریدون مشیری(فریدون مشیری)</a></li><li><a href="?fereydoon-moshiri/abro_kooche">مجموعه شعر ابر و کوچه</a></li><li><a href="?fereydoon-moshiri/abro_kooche/daryaye_negah_moshiri">دریای نگاه</a></li> </ul> </nav>

دریای نگاه

به چشمان پریرویان این شهر،

به صد امید می بستم نگاهی،

مگر یک تن از این ناآشنایان،

مرا بخشد به شهر عشق راهی

 

به هر چشمی- به امیدی که این اوست-

نگاه بی قرارم خیره می ماند،

یکی هم، زین همه نازآفرینان،

امیدم را به چشمانم نمی خواند!

 

غریبی بودم و گم کرده راهی،

مرا با خود به هر سویی کشاندند

شنیدم بارها از رهگذاران

که زیر لب مرا دیوانه خواندند!

 

ولی من، چشم امیدم نمی خفت

که مرغی آشیان گم کرده بودم

زهر بام و دری سر می کشیدم

به هر بوم و بری پر می گشودم

 

امید خسته ام از پای ننشست،

نگاه تشنه ام در جستجو بود

در آن هنگامه ی دیدار و پرهیز؛

رسیدم عاقبت آن جا که او بود!

 

"دو تنها و دو سرگردان، دو بی کس" 

ز خود بیگانه، از هستی رمیده

از این بیدرد مردم، رو نهفته

شرنگ ناامیدی ها چشیده،

 

دل از بی همزبانی ها شکسته

تن از نامهربانی ها فسرده،

ز حسرت پای در دامن کشیده،

به خلوت، سر به زیر بال برده،

  

"دو تنها و دو سرگردان، دو بی کس"، 

به خلوتگاه جان، با هم نشستند،

زبان بی زبانی را گشودند،

سکوت جاودانی را شکستند

 

مپرسید، ای سبکباران! مپرسید

که این دیوانه ی از خود به در کیست؟ 

چه گویم؟ از که گویم؟ با که گویم؟

که این دیوانه را از خود خبر نیست

 

به آن لب تشنه می مانم که- ناگاه-

به دریایی درافتد بیکرانه،

لبی، از قطره آبی، تر نکرده

خورد از موج وحشی تازیانه!

 

مپرسید، ای سبکباران، مپرسید

مرا با عشق او تنها گذارید

غریق لطف آن دریا نگاهم

مرا تنها به این دریا سپارید!

 

دکلمه: بدون فایل صوتی

قالب شعر: چهار پاره

وزن عروضی:

ثبت نشده

بحر:


دیدگاه مخاطبین