چراغک / فریدون مشیری(فریدون مشیری)/مجموعه شعر گناه دریا/آفتاب پرست
<nav dir="rtl" class="breadcrumb-nav"> <ul dir="rtl"> <li><a href="https://cheraghak.com">چراغک</a></li> <li><a href="?fereydoon-moshiri">فریدون مشیری(فریدون مشیری)</a></li><li><a href="?fereydoon-moshiri/gonahe_darya">مجموعه شعر گناه دریا</a></li><li><a href="?fereydoon-moshiri/gonahe_darya/aftabparast_moshiri">آفتاب پرست</a></li> </ul> </nav>

آفتاب پرست

در خانه ی خود نشسته‌ ام ناگاه

مرگ آید و گویدم:  "ز جا برخیز

این جامه ی عاریت به دور افکن

وین باده ی جانگزا به کامت ریز!"

 

خواهم که مگر ز مرگ بگریزم

می‌ خندد و می ‌کشد در آغوشم،

پیمانه ز دست مرگ می ‌گیرم

می ‌لرزم و با هراس می ‌نوشم!

 

آن دور، در آن دیار هول‌انگیز

بی روح، فسرده، خفته در گورم

لب بر لب من نهاده کژدم‌ها

بازیچهٔ مار و طعمهٔ مورم

 

در ظلمت نیمه ‌شب، که تنها مرگ

بنشسته به روی دخمه‌ها بیدار،

وامانده ی مار و مور و کژدم را

می کاود و زوزه می‌ کشد کفتار...!

 

روزی دو به روی لاشه غوغایی ست

آنگاه، سکوت می ‌کند غوغا

روید ز نسیم مرگ خاری چند

پوشد رخ آن مغاک وحشت‌زا

 

سالی نگذشته استخوان من

در دامن گور خاک خواهد شد

وز خاطر روزگار بی‌انجام

این قصه ی دردناک خواهد شد

 

ای رهگذران وادی هستی!

از وحشت مرگ می ‌زنم فریاد

بر سینه ی سرد گور باید خفت

هر لحظه به مار بوسه باید داد!

 

ای وای چه سرنوشت جانسوزی

این‌ است حدیث تلخ ما، این است

ده روزه ی عمر با همه تلخی

انصاف اگر دهیم شیرین است

 

از گور چگونه رو نگردانم؟

من عاشق آفتاب تابانم

من روزی اگر به مرگ رو کردم

"از کرده ی خویشتن پشیمانم"

 

من تشنه ی این هوای جان‌بخشم

دیوانه ی این بهار و پاییزم

تا مرگ نیامده ست برخیزم

در دامن زندگی بیاویزم!

 

دکلمه: بدون فایل صوتی

قالب شعر: چهار پاره

وزن عروضی:

ثبت نشده

بحر:


دیدگاه مخاطبین