چراغک / فریدون مشیری(فریدون مشیری)/مجموعه شعر تشنه طوفان/به یاد او
<nav dir="rtl" class="breadcrumb-nav"> <ul dir="rtl"> <li><a href="https://cheraghak.com">چراغک</a></li> <li><a href="?fereydoon-moshiri">فریدون مشیری(فریدون مشیری)</a></li><li><a href="?fereydoon-moshiri/teshne_toofan">مجموعه شعر تشنه طوفان</a></li><li><a href="?fereydoon-moshiri/teshne_toofan/be_ade_oo_moshiri">به یاد او</a></li> </ul> </nav>

به یاد او

تا شهر و دیار جان سفر کردم

زین تیره مغاک رفع شر کردم

از شوق و امید زاد ره بردم

وز شهپر عشق بال و پر کردم،

راهم به دیار آسمان ها بود

الحق سفری پر از خطر کردم

از تیر شهاب غم نترسیدم

بگذشتم و سینه را سپر کردم

از چشم ستارگان افلاکی

بر عالم خاکیان نظر کردم

طوفان غم و غبار محنت بود

چندان که نگاه بیشتر کردم،

اندوه به بخت آدمی خوردم

افسوس به حال این بشر کردم،

غم های فراق با قضا گفتم،

درد دل خویش با قدر کردم

در شهر امید، کوچه ها گشتم

بس ناله و آه بی اثر کردم

زان جا به دیار عشق ره بردم

اما همه جا از آن حذر کردم

آری، دل من ز عشق می ترسید

ای عشق! چه خاک ها به سر کردم

عمری به امید مهر مهرویی

شام غم خود سیاه تر کردم

بر چشم و دل امیدوار خویش

از رنج، هزار نیشتر کردم

اندیشه ی او به جان پذیرفتم

اندیشه ی جان ز سر بدر کردم

از کوی صفا و آشنایی نیز

با حسرت و خون دل گذر کردم

ره بر مه و مهر مشتری بستم

سر از همه کائنات بر کردم

تا خانه ی آرزو نمایان شد

افتادم و نعره از جگر کردم

بر مقدم آرزو نهادم سر،

شب گریه ی شوق تا سحر کردم

این" او"ست خدای من! چه می بینم

از شوق دوباره گریه سر کردم

آن آیت رحمت خدایی را

از هستی خویش باخبر کردم،

اشکم بنشاند و بوسه ام بخشید

جان زنده به بوسه ی دگر کردم،

افسوس به عمر رفته می خوردم

عمری که به رایگان هدر کردم

آنقدر گریستم به دامانش

تا دامن او پر از گهر کردم

مردانه به پای آرزو آخر

جان دادم وقصه مختصر کردم

تا بود نفس،" به یاد او" بودم

در عالم عشق این هنر کردم

 

دکلمه: بدون فایل صوتی

قالب شعر: غزل

وزن عروضی:

ثبت نشده

بحر:


دیدگاه مخاطبین