چراغک / فریدون مشیری(فریدون مشیری)/مجموعه شعر تشنه طوفان/چشم به راه
<nav dir="rtl" class="breadcrumb-nav"> <ul dir="rtl"> <li><a href="https://cheraghak.com">چراغک</a></li> <li><a href="?fereydoon-moshiri">فریدون مشیری(فریدون مشیری)</a></li><li><a href="?fereydoon-moshiri/teshne_toofan">مجموعه شعر تشنه طوفان</a></li><li><a href="?fereydoon-moshiri/teshne_toofan/chashm_berah_moshiri">چشم به راه</a></li> </ul> </nav>

چشم به راه

آرام دل و دیده ی ما از سفر آید

تا بی خبرم شاد کند بی خبر آید

اندر پی این شام سیه چون سحر آید

خورشید برآید

 

تا زنگ فراق از دل تنگم بزداید

اول به سراغ من افسرده دل آید

در ظلمت این کلبه چو مه رخ بنماید 

آغوش گشاید

 

من از دل بر درد یک ناله برآرم 

چون جان به برش گیرم و بر سینه فشارم

بر دامن او سر نهم و اشک ببارم 

تا جان بسپارم

 

ای وای که این صحنه همه خواب و خیال است 

او را چه غم امروز که عاشق به چه حال است 

آن آرزوی خام که در حکم محال است 

امید وصال است

 

بازآی که دیگر دل من تاب ندارد 

وین گلشن جان یک گل شاداب ندارد 

زندانی زندان تو مهتاب ندارد 

شب، خواب ندارد

 

خواندم همه شب با غم و اندوه خدا را 

کز من بستان این تن از روح جدا را 

یا باز رسان یار سفر کرده ما را

دریای صفا را

 

هرچند خزان است و نشاطی به چمن نیست 

هر چند در این دشت بجز زاغ و زغن نیست

هر چند در این باغ گل و سرو و سمن نیست

کس شاد چو من نیست

 

امروز مرا با گل و گلزار چکار است؟

من خود همه گل بینم اگر خود همه خار است

در چشم من امروز که بر مقدم یار است

پاییز بهار است!

 

دکلمه: بدون فایل صوتی

قالب شعر: نیمایی

وزن عروضی:

ثبت نشده

بحر:


دیدگاه مخاطبین