آهي كشيد غمزده پيري سپيد مو،
افكند صبحگاه در آيينه چون نگاه،
در لا به لاي موي چو كافور خويش ديد:
يك تار مو سياه!
در ديگان مضطربش اشك حلقه زد
در خاطرات تيره و تاريك خود دويد
سي سال پيش نيز در آيينه ديده بود:
يك تار مو سپيد!
در هم شكست چهره ي محنت كشيده اش،
دستي به موي خويش فرو برد و گفت "واي!"
اشكي به روي آينه افتاد و ناگهان
بگريست هاي هاي!
درياي خاطرات زمان گذشته بود،
هر قطره اي كه بر رخ آيينه مي چكيد
در كام موج، ضجه ي مرگ غريق را
از دور مي شنيد؛
طوفان فرو نشست، ولي ديدگان پير،
مي رفت باز در دل دريا به جستجو:
در آب هاي تيره ي اغماق خفته بود،
يك مشت آرزو!
دکلمه: بدون فایل صوتی
قالب شعر: نیمایی
وزن عروضی:
ثبت نشده
بحر: