چراغک / فریدون مشیری(فریدون مشیری)/مجموعه شعر تشنه طوفان/انتظار
<nav dir="rtl" class="breadcrumb-nav"> <ul dir="rtl"> <li><a href="https://cheraghak.com">چراغک</a></li> <li><a href="?fereydoon-moshiri">فریدون مشیری(فریدون مشیری)</a></li><li><a href="?fereydoon-moshiri/teshne_toofan">مجموعه شعر تشنه طوفان</a></li><li><a href="?fereydoon-moshiri/teshne_toofan/entezar_moshiri">انتظار</a></li> </ul> </nav>

انتظار

 

گفته بودی که: "پای بید کهن 

سایه انداز چشمه سار کبود،

در گذر گاه اولین دیدار 

!"لحظه ای چند با تو خواهم بود

ای غزال رمیده رام شدی.

 

تازه خورشید کرده بود غروب

چه غروبی عبوس و حزن انگیز

چون رخ مادری بلا دیده 

که شود مات در عزای عزیز

یا دل شاعری به ظلمت غم

 

بید مجنون نشسته در دل کوه

همچو مجنون گرفته سیما بود

چشمه چون اشک غم به دامن او

ناله ی جوی، نام لیلا بود

من نشستم به پای بید کهن

 

به دل خسته مژده می دادم

مژده ای جانفزا که: " یار آید

آن پریروی ماه پیکر من

بعد یک عمر انتظار آید!"

آه عمرم در انتظار گذشت؟

 

ماه، مانند زورقی سیمین

از کنار افق به آب افتاد

آسمان دلربا چو دریا شد

تا در آغوش ماهتاب افتاد

لاله با ساز باد می رقصید!

 

دلم از شوق می تپید و نبود

در جهان جز توام تمنایی

نغمه ی گرم و بر محبت تو 

در دلم کرده بود غوغایی:

"لحظه ای چند با تو خواهم بود"

 

چشمه سار کبود می نالید

سوز دل داده سر به سینه ی کوه

گوییا شرح حال من می گفت

همه از اشک و ماتم و اندوه

داستان های عشق و ناکامی

 

"لحظه ها" می گذشت و بیم و امید

بود با درد انتظار قرین

می شکست از میان جنگلها

ناله ی مرغ حق سکوت حزین

ناله ای جانگداز و طاقت سوز

 

بی تو با ماه و کوه و جنگل و رود

از غم عشق رازها گفتم

در دل آن سکوت رویاخیز

گریه کردم خدا خدا گفتم

سرد نهادم به دامن مهتاب

 

دل مشتاق و آرزومندم

به هوای تو بال و پر می زد

مرغ وحشی دمی قرار نداشت

پنجه از یأس بر جگر می زد

گفتم این وعده هم وفا نکند

 

بی تو نامهربان تماشا داشت

در غم انتظار سوختنم

با دل بیقرار و مضطربی

چشم بر گرد راه دوختنم،

وه چه گویم که انتظار چه کرد

 

من در امواج اضطراب و خیال

نگران، بیقرار، چشم براه

گاهی از دیده می فشاندم اشک

گاهی از سینه می کشیدم آه

گر نیاید کجا روم؟ چه کنم؟

 

جوی تا دید آه و زاری من

شرمگین شد ز آه و زاری خویش

تا بدان پایه بیقرارم دید

برد از یاد بیقراری خویش

گشت سرگرم غمگساری من

 

در گذرگاه اولین دیدار،

انتظار تو داشت چشم تری

"ساعتی چند" می گذشت و نبود

از تو ای یار بی وفا اثری

بینوا دل چه زود باور بود!

 

حسرت و انتظار می کردند

خرمن صبر عاشقی تاراج

آروزهای خویش می دیدم

در دل آب همره امواج

رهسپارند سوی ناکامی

 

لاله و بید و یاسمن خفتند

چشمه نالید و گفت نیمه شب است

بر لب چشمه عاشقی بیدار

از تب انتظار جان به لب است

کرده خو با سکوت و تنهایی!

 

چشمه سار کبود می نالد

مرغ حق دم فرو نبسته هنوز

نگران، بیقرار، چشم به راه

عاشق بینوا نشسته هنوز

می رود پا به پای مرغ خیال

 

ساعتی بعد، زیر پرتو ماه،

شاعری خسته راه می پیمود

می شنید این غریو از در و بام:

"لحظه ای چند با تو خواهم بود"

آن غزال رمیده رام نشد؟

 

دکلمه: بدون فایل صوتی

قالب شعر: نیمایی

وزن عروضی:

ثبت نشده

بحر:


دیدگاه مخاطبین