نزدیک بود آن همه گلهای نازنین
بی آب و آفتاب در آن گوشه جان دهند
وان غنچه های تشنه لب ناشکفته نیز
رفتند داغ غم به دل باغبان نهند
نزدیک بود گلشن آباد و بانشاط
ریزد به خاک آن همه نقش و نگار را
نزدیک بود آن چمن سبز و دلگشا
دیگر به عمر خویش نبیند بهار را
افسرده بود سوسن و پژمرده بود یاس
هر گوشه ای غبار غم و موج ماتمی
آن لاله های سوخته ی داغ دیده را
نه مژده ی امید نسیمی، نه شبنمی
افتاده بود میخک پژمرده روی خاک
پنهان میان پرده ای از تار عنکبوت
روزی به شب رسید و سر از خاک برنداشت
جانسوزتر ز مردن او: خنده ی سکوت!
این باغ، باغ طبع من دلشکسته بود
می رفت تا بسوزد و صحرای غم شود
می رفت باغ طبع طربناک خاطرم
خاموش و سرد همچو دیار عدم شود
بر لب رسید جانم و در واپسین نگاه
تنها امید دیدن او بود و" او" نبود
در آرزوی دوست به سر می رسید عمر
دل ناامید هرگز از این جستجو نبود
در منتهای ظلمت و اندوه و اضطراب
گلشن نجات یافت ز باران رحمتی
از نو گرفت چهره ی افسردگان باغ
از آب و آفتاب صفا و طراوتی
می رفت این چراغ بمیرد خدا نخواست
"او" جلوه کرد و بردل من نور عشق تافت
آیینه تمام نمای امید بود
خورشید عشق خنده زد و تیرگی شکافت
"او" نازنین فرشته الهام بخش من
"او" روح و عشق و موهبت آسمانی ام
"او" آفتاب هستی و باران رحمت ام
"او" آسمان روشن عشق و جوانی ام
حالا: گل همیشه بهار است طبع من
از فیض اوست کاین همه قول و غزل مراست
او جلوه کرد و بردل من نور عشق تافت
می رفت این چراغ بمیرد، خدا نخواست
دکلمه: بدون فایل صوتی
قالب شعر: چهار پاره
وزن عروضی:
ثبت نشده
بحر: