چراغک / فریدون مشیری(فریدون مشیری)/مجموعه شعر تشنه طوفان/کاروان
<nav dir="rtl" class="breadcrumb-nav"> <ul dir="rtl"> <li><a href="https://cheraghak.com">چراغک</a></li> <li><a href="?fereydoon-moshiri">فریدون مشیری(فریدون مشیری)</a></li><li><a href="?fereydoon-moshiri/teshne_toofan">مجموعه شعر تشنه طوفان</a></li><li><a href="?fereydoon-moshiri/teshne_toofan/karevan_moshiri">کاروان</a></li> </ul> </nav>

کاروان

عمر پا بر دل من می نهد و می گذرد،

خسته شد چشم من از این همه پاییز و بهار

نه عجب گر نكنم بر گل و گلزار نظر

در بهاری كه دلم نشكفد از خنده یار

 

چه كند با رخ پژمرده من گل به چمن ؟

چه كند با دل افسرده من لاله به باغ ؟

من چه دارم كه برم در بر آن غیر از اشك ؟

وین چه دارد كه نهد بر دل من غیر از داغ ؟

 

عمر پا بر دل من می نهد و می گذرد

می برد مژده آزادی زندانی را،

زودتر كاش به سر منزل مقصود رسد

سحری جلوه كند این شب ظلمانی را؛

 

پنجه مرگ گرفته ست گریبان امید

شمع جانم همه شب سوخته بر بالینش،

روح آزرده من می رمد از بوی بهار

بی تو خاری ست به دل ، خنده فروردینش

 

عمر پا بر دل من می نهد و می گذرد

كاروانی همه افسون، همه نیرنگ و فریب

سالها باغ و بهارم همه تاراج خزان

بخت بد، هرچه كشیدم همه از دست حبیب

 

دیدن روی گل و سیر چمن نیست بهار

به خدا بی رخ معشوق گناه است گناه!

آن بهار است كه بعد از شب جانسوز فراق

به هم آمیزد ناگه ... دو تبسم! دو نگاه!

دکلمه: بدون فایل صوتی

قالب شعر: چهار پاره

وزن عروضی:

ثبت نشده

بحر:


دیدگاه مخاطبین