چراغک / فریدون مشیری(فریدون مشیری)/مجموعه شعر تشنه طوفان/خفته
<nav dir="rtl" class="breadcrumb-nav"> <ul dir="rtl"> <li><a href="https://cheraghak.com">چراغک</a></li> <li><a href="?fereydoon-moshiri">فریدون مشیری(فریدون مشیری)</a></li><li><a href="?fereydoon-moshiri/teshne_toofan">مجموعه شعر تشنه طوفان</a></li><li><a href="?fereydoon-moshiri/teshne_toofan/khofteh_moshiri">خفته</a></li> </ul> </nav>

خفته

دیدم آنجا که در بستر ناز

همچو گل در چمن آرمیده

پرنیان چادری آسمانی

روی بازوی عریان کشیده

آفریننده را آفرین باد

کاین چنین لعبتی آفریده

چشم من محو آن روی زیبا

 

خود ندانم بر اندام ان ماه 

برگ گل بود یا پیرهن بود

دانم این را که در بستر ناز

خفته چون خرمن یاسمن بود

بر لبش خنده ای موج می زد

خیره در چشم او چشم من بود

برده جان و دل  و دین به یغما

 

چهره ی روشن و دلفریبش

آیت رحمت آسمانی،

بر تن زندگی روح می داد

خنده ی آن لب ارغوانی

آرزو در لبش زنده می شد

روشنی بخش عشق و جوانی

ای خوشا عالم آرزوها،

 

باد گیسوی آن نازنین را

هی گره می زد و باز می کرد،

لعل جان پرورش بوسه می خواست

چشم افسونگرش ناز می کرد،

مرغ روح من از سینه ی تنگ

بهر یک بوسه پرواز می کرد،

آه از این روح مشتاق و شیدا

 

عاشقی بیقرارم خدایا!

آرزومند و خواهان دیدار

بیش از اینم جدایی روا نیست

درد هجران مرا می کشد زار

آه از این حسرت و تلخکامی

وای از این راه تاریک و دشوار

 می تپد دل به امید فردا

 

گاه بینم در احلام شیرین:

دارم آن نازنین را در آغوش،

بر سر ابرهای طلایی

کرده ایام غم را فراموش،

سر نهادست بر سینه ی من

خفته چون لاله ی پرنیان پوش

می کند ماه، ما را تماشا

 

گاه بینم که دستی پر از مهر

دست سرد مرا می فشارد

گاه بینم که چشمی پر از ناز

راز خود را به من می سپارد

گاه بینم برای همیشه

دست در دست من می گذارد ...

آه؛ این هم که رویاست! رویا

 

دکلمه: بدون فایل صوتی

قالب شعر: ترکیب بند

وزن عروضی:

ثبت نشده

بحر:


دیدگاه مخاطبین