چون سنگها صدای مرا گوش می کنی
سنگی و ناشنیده فراموش می کنی
رگبار نوبهاری و خواب دریچه را
از ضربه های وسوسه مغشوش می کنی
دست مرا که ساقهء سبز نوازش است
با برگ های مرده همآغوش می کنی
گمراه تر از روح شرابی و دیده را
در شعله می نشانی و مدهوش می کنی
ای ماهی طلائی مرداب خون من
خوش باد مستیت، که مرا نوش می کنی
تو درهء بنفش غروبی که روز را
بر سینه می فشاری و خاموش می کنی
در سایه ها ، فروغ تو بنشست و رنگ باخت
او را به سایه از چه سیه پوش می کنی ؟
دکلمه: بدون فایل صوتی
قالب شعر: غزل
وزن عروضی: مفعولُ فاعلاتُ مَفاعیلُ فاعِلُن
بحر: مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف