به زندان قفس مرغ دلم چون شاد می گردد
مگر روزی که از این بندغم آزاد می گردد
ز آزادی جهان آباد و چرخ کشور دارا
پس از مشروطه با افزار استبداد می گرد
طپیدنهای دلها ناله شد آهسته آهسته
رساتر گر شود این ناله ها فریاد می گردد
شدم چون چرخ سر گردان که چرخ کجروش تاکی
به کام این جفا جو با همه بیداد می گردد
زاشک و آه مردم بوی خون آید که آهن را
دهی گر آب و آتش دشنه فولاد می گردد
دلم از این خرابیها بود خوشن ز آنکه می دانم
خرابی. چونکه از حد بگذرد آباد می گردد
ز بیداد فزون آهنگری گمنام و زحمتکش
علمدار و علم چون کاوه حداد می گردد
علم شد در جهان فرهاد در جانبازی شیرین
نه هر کس کوه کن شد در جهان فرهاد می گردد
دلم از این عروسی سخت می لرزد که قاسم هم
چو جنگ نینوا نزديك شد داماد می گردد
به ویرانی این اوضاع هستم مطمئن زآنرو
که بنیان جفا و جور بی بنیاد می گردد
از شاگردی نمودن فرخی استاد ماهر شد
بلی هر کس که شاگردی نموداستاد می گردد
دکلمه: بدون فایل صوتی
قالب شعر: غزل
وزن عروضی:
ثبت نشده
بحر: