دلت به حال دل ما چرا نمی سوزد
بسوزد آنکه دلش بهرمانمی سوزد
ز سوز اهل محبت كجا شود آگاه
چوشمع آنکه ز سر تا به پا نمی سوزد
در این محیط غم افزاگمان مدار که هست
کسی که ز آتش جوروجفا نمی سوزد
ز دود اه ستمدید گان سوخته دل
بحیرتم که چرا این بنا نمی سوزد
بگو به کارگر و عیب کارفرما بین
هر آنکه گفت که فقر از غنائمی سوزد
غریق بحر فنا ای خدا شدیم و هنوز
برای ما دل این ناخدا نمی سوزد
ز تن دباد حوادث زبسکه شد خاموش
چراغ عمر من بينوا نمی سوزد
دکلمه: بدون فایل صوتی
قالب شعر: غزل
وزن عروضی:
ثبت نشده
بحر: