این دل ویران زبيداد غمت آباد نیست
نیست آبادی بلی آنجا که عدل و داد نیست
وانشد از شانه یك مو عقده از کار دلم
درخم زلفت کسی مشگل گشاچون بادنیست
کوه کندن در خورسرپنجه عشق است و بس
ورنه این زور و هنر در تیشه فرهاد نیست
در گلستان جهان يك گل به آزادی نرست
همچون سرو چمن هم راستی آزاد نیست
با اسیران قفس را نیست کس فریاد رس
یا مرا از نا امیدی حالت فریاد نیست
هر که را بینی به يك راهی گرفتار غم است
گوئیا در روی گیتی هیچکس دلشاد نیست
کرده از بس فرخی شاگردی اهل سخن
در غزل گفتن کسی مانند او استاد نیست
دکلمه: بدون فایل صوتی
قالب شعر: غزل
وزن عروضی:
ثبت نشده
بحر: