چراغک / علی اسفندیار(نیما یوشیج)/مجموعه شعر نیما یوشیج/خاطره اّمزّناسّر
<nav dir="rtl" class="breadcrumb-nav"> <ul dir="rtl"> <li><a href="https://cheraghak.com">چراغک</a></li> <li><a href="?nima-yooshij">علی اسفندیار(نیما یوشیج)</a></li><li><a href="?nima-yooshij/divan_nima_yooshij">مجموعه شعر نیما یوشیج</a></li><li><a href="?nima-yooshij/divan_nima_yooshij/amzanasar">خاطره اّمزّناسّر</a></li> </ul> </nav>

خاطره اّمزّناسّر

دره ی «یاسل» تنگ است و پر آب

دره ی «کام» ولی خرم تر

«اَمزَناسَر» دره، بیش از هر دوست

تنگ و پنهان به میان کمر.

وحشت ازای تر از هر دره ای

هر گذر گاهش در هر منظر

در زمستان ها مأوای پلنگ

فصل تابستان جنسی دیگر

بر فراز کمرش جرّه عقاب

آشیان ساخته و کرده مقر

کاج وحشی سر بره کرده زِ سنگ

دور از دسترس نوع بشر

رنگ خاک آن خونین و بنفش

شکل هر سنگش یک گونه یک گونه صور

آب آن زمزمه بر پا کرده

مثل ماری پیچان و بر سبزه ی تر

راه باریکش خطی که خیال

بکشد در دل ظلمت به سحر.

این دره مهد من است از طفلی

آشنا بوده مرا و معبر

من به هر نقطه ی آن روزو شبان

بوده ام همره و همپای پدر.

دره ی خامش و خلوت، دره ای

که کسی را نه از آنجاست گذر

به جز آن نادره چوپان دلیر

آستین پاره و چوخا در بر

حلقه ای از نمد فرسوده

بدل از کهنه کلاهش بر سر

موی ژولیده شده چوب به دست

سگ او از عقبش راه سپر

مثل اسن است که می گوید: کو

آن که از خانه ی خود کرد سفر؟

آن که از نسل و تبار من بود

مثل یک روح که در دو پیکر؟

آه! ای کاش از آن دره ی تنگ

می گذشتم من یک بار دگر

من صدا می زدمش از نزدیک،

او به من بانگ همی داد از بر.

                                                                30 آبان 1310

 

دکلمه: بدون فایل صوتی

قالب شعر: چهار پاره

وزن عروضی:

ثبت نشده

بحر:


دیدگاه مخاطبین