خواست انگاسی ابله که به ده
زودتر برگردد از جای رمه.
بی خبر از ره دوراندیشی
ز رفیقان، همه، گیرد پیشی.
دید کان ابر سبک خیز ترک
از خر اوست بسی تیز ترک.
از فراز کمر کوه بلند
جست و پا بر سر آن ابر افکند.
بعد چون شد، نه به کس مکتوم است،
من نمی گویم و پر و معلوم است.
بینوا شوق سواری بودش
شوق، ره سوی عدم بنمودش.
هر که برگشت به ده از ره گشت
او ز ده رفت و دگر بازنگشت.
زود می خواست به مقصود رسید
تا ابد چهره ی مقصود ندید.
ابلهی را هم از این سان سختی ست
فکر ابله، سبب بدبختی ست.
آنکه نابیند نزدیک به خویش
نتواند که بود دور اندیش.
28 مهر 1307
دکلمه: بدون فایل صوتی
قالب شعر: مثنوی
وزن عروضی:
ثبت نشده
بحر: