در ره نهفت و فراز ده حرفی است:
کی ساخته است؟
کی برده است؟
کی باخته است؟
و نارون خموش
و باغ دیده غارت، بر حرف ها که هست
بستته است گوش
و هرچه دلگزاست.
از ساحل شکسته که تسلیم گشته است
تا دره های خفته به جنگل که کرده اند
میدان برای ظلمت شب باز؛
و اینجا به زنگ بسته کلنگی
با لحن نامراقب می کوبد.
آورده است تنگی هر چیز
و آن حرف ها، بجاست
چرکین چراست صورت مهتاب؟
کی مانده چشمش بیدار
خواب آشنا که هست و چرا خواب؟
کی ساخته است؟
کی برده است؟
کی باخته است؟
تز چیست در شکسته و بگسسته پنجره؟
دیگر چرا که اطاقی
روشن نمی شود به چراغی؟
یک لحظه از رفیق رفیقی
جویا نمانده، نمی پرسد
از سر گذشته ای و سراغی؟
اما ملول می چکد ابی
با گوشه ای ملولش نجوا
دوک افتاده. پیرزن افسرده. در اجاق
بگرفته ست آتش، سردی
و نارون خموش
و باغ دیده غارت، بر حرف ها که هست
بسته ست گوش!
20خرداد 1329
دکلمه: بدون فایل صوتی
قالب شعر: نیمایی
وزن عروضی:
ثبت نشده
بحر: