چراغک / علی اسفندیار(نیما یوشیج)/مجموعه شعر نیما یوشیج/دروصف بهار و منقبت مولای متقیان علی (ع)
<nav dir="rtl" class="breadcrumb-nav"> <ul dir="rtl"> <li><a href="https://cheraghak.com">چراغک</a></li> <li><a href="?nima-yooshij">علی اسفندیار(نیما یوشیج)</a></li><li><a href="?nima-yooshij/divan_nima_yooshij">مجموعه شعر نیما یوشیج</a></li><li><a href="?nima-yooshij/divan_nima_yooshij/dar_vasfe_bahar_nima">دروصف بهار و منقبت مولای متقیان علی (ع) </a></li> </ul> </nav>

دروصف بهار و منقبت مولای متقیان علی (ع)

دروصف بهار و منقبت مولای متقیان علی (ع) 

باز آمد نوروز مه دلبر وساغر

 زان گشت همه باغ پر از ساغر و دلبر

 بس گل شکفيده است زهر جانب بستان 

بس غنچه دمیده است به هر گوشه به ره بر

 آن ماند زلفينش به آن شوخ دلارا

 این ماند بالاش به آن یارک لاغر 

خیری همه خون می چکد از جای بجایش 

از بس که نشسته است بر لاله ى احمر

 گردیده فروبندم، در دل گذرندم 

ور زانکه گشایم، بدر آیندم در سر

لاله به مثل همچو یکی مجمر آتش

سوسن به صفت همچونی در بر مجمر

گر کرد هزیمت زبهار، آیت سرم

نشکفت مگر دیدش در عدت و بشکر

بنهاد همه آلت وهرساز که بودش

در تاخت سوی دیگر و پرداخت معسكر

با لشكر با جان چه کند لشکر بی جان

بی خواسته چون سازد با مرد توانگر؟ 

دیروز چمن بود چنان از یخ و از زاغ 

کابلق شده بودش به هزیمت برو پیکر

 و امروز چنان است که آن ابلق از یاد 

برده است چو از یاد من اندیشه ی دیگر 

این جمله همه ازره وجد است و جوانی است 

چون باغ، گرت نیز جوانی ست بیاور 

نیرنگ بهاری همه این نقش نگارید

 تاتوننگاریش دگرنقش برابر 

مگذاری اندیشه ی باطل زندت راه

 بر باطل نایی به چنین روز، مکدر 

شمشیر زبان را به نیام اندر درکش 

گر باده خور آیی به، تامرد سخنور

 و زانکه سخن داری، می دار حسابش 

چونانکه حساب می، در گردش ساغر 

ین ترشکړی چیست ترا با سخن تو؟ 

می دار لب از معنی لایق، به شکرتر

 تا چند ضفت کردن از سوسن و نسرين؟

 صد بارش برگیر و دوصد بارش بشمر 

چون جای به مقصد نبری هان چه کند سود

 چستی و سبک خیزی مرکوب تکاور؟ 

برمایه زیان خواهد کردن مردی 

کاو مایه نیندازد در کاری در خور

گرچند که بی می نزید مردم دانا 

ور چند نخورد ستم از خواهش بیمر

خواهم که بماند دلم از راه دگرم

خواهم که بگردد سرم از باده ی دیگر

خواهی سخنم تلخ شنو، خواهی شیرین

خواهی همه سود آور خواهی همه یا ضر

تو در پی آنی، چه سرایم که پسندی، 

من بر سر اینم، چهه برارم که دهد بر؟ 

من دل همه در کار نگارینم دادم 

در دیده ی تو تا چه نماید خوش و دلبر

گر خود نه بهار است ولی خیره مپندار 

بستستم بر خیره سخنهایم زیور

هردم که در اندیشه ی آن ماه جبینم

با جلوه بهری ست مرا تازه برابر

 هر صبح برآرد سر مهر من از مهر 

آنگه که برآرد سر، خورشید ز خاور

نوروزم باشد چوبدوروز کنم نو

 یا نوکندم یاد وی اندیشه ی مضطر

با یادش هر قوت رفته به من آید 

چون آب که باز آید پروار به فرغر

دل برده و جان در دل و او در جانم 

 تفسیر کن این گفته اگر نیست مفسر

 بردیده چو آن مه به تمنا بنشانم 

مهتاب شبی دارم و بستانی نوبر

 حیرانیم افزاید و با حیرت چندين 

درمانم هم در دل از حیرت اخر

 " او را چه بنامم که بود نام سزاوار

 او را چه ستایم که بود آتش درخور

 گر مردش خوانم، چه کنم مردمیش را، 

ور مردم، چون دارم این گفته مصور،

 برنایم اندر صفتش گفتن ازایراک

من هر صفتش گویم از آن است فراتر 

این کار زمن ناید و رنج آوردم دل 

چون یادش بر دل گذرد، فکرش در سر

 یاد وی، هر رنگ براندازد از دل 

فکر وی، هرنقش گریزاند از بر

 بر دیده ی من خندد، چون شوکت نور وز

وندر برم استاده چنان سد سکندر 

مهرش همه با جانم وبا جانم مستور

 رویش همه ام در دل و در دل شده مضمر 

او سر ضمیر است، کش افشا نتوان کرد

 افشا شدنش خواهد، اگر صبح فسونگر 

گر خواهم مانم، ندهد دل که بمانم 

ور خواهم گویم، سخنی نیست برابر 

با یادش و با فکرش سخت اندر مانم 

چون فکرش و یادش که به من ماند اندر

 اسباب سخن نیست، چه سازم من بیدل 

گر چند در این شهر، منم مرد سخنور 

بر منبر چونم اگر این است سخن به 

باز آید سرگشته از این راه به من بر 

بگذار، دلم گفت، چوبرنایی، بگذار

 بگذر توهم ای دل، به دل گفتم، بگذر 

من پاسخن کعب هماوایم: مدحش 

هم بر سخنم هست نه داماد پیمبر

 آری که بهار است، مرا آور نزدیک

 زینگونه می ناب و از آنگونه  که دلبر

 هرگز نبود کاین طربم بگذرد از یاد 

روزی نبود کاوفتدم از ره خاطر

ما اهل زمانیم که مرده است در او، مرد 

گر زانکه نمرده است، به چشم منش آور

*كعب بن زهير در مدح رسول اکرم (ص) گفته:

ما ان مدحت محمد بمعالتی

و لكن مدحت و معالتی بمحمد. نيما.

بر مرد، نه وقعی بنهادیم و از این است

هر روزی با خیلی نامرد، برابر

گو مرد کجا باشد، اگر من خطایم

ور نیست مرا شرم از این پرسش بهتر

این شعر، بر آن وزن نمودم که نموده است

«ماه رمضان امد، ای ترک سمنبر

برخیز و مرا خرقه و سجاده بیاور.»

 

دکلمه: بدون فایل صوتی

قالب شعر: قطعه

وزن عروضی:

ثبت نشده

بحر:


دیدگاه مخاطبین