گنج است خراب را
کردم به هوای میهمانی
آباد، سرای و خانه ی تنگ
هر بام و بری شکسته برجا
چون پای فتاده رفته از هوش
از هر در آن گماشتم باز
بیدار و بهوش پاسبانان
جز نقش تو هرچه شان ز دل دور
جز نام تو هرچه شان فراموش
آن گونه که آفتاب در ابر
از خانه ی آسمان بخندد
در خانه ی این امید تاکی
لب تر شودم به چشمه ی نوش
لیکن نگذشت سالیانی
کز پای بریخت هر جداری
وز غارت دستبرد ایام
جغدیم بر آن نشست خاموش
شد چهره ی هر شکاف با من
در طعنه نهیب زهرخندی
من بودم و در فسوس کاین حرف
ناگاه رسیدم از تو در گوش:
اینجایم در خراب تو، من
ای خسته کنون گرفته ام جا
آبادی این سرای بگذار
گنج است خراب را در آغوش.
اسفند 1324
دکلمه: بدون فایل صوتی
قالب شعر: قطعه
وزن عروضی:
ثبت نشده
بحر: