با جاهلی و فلسفی افتاد خلافی
چونان که بس افتد به سر لفظ کرانه
هر مشکل کان بود بر آن کرد جوابی
مرد از ره تعلیم و نه علم بچگانه
در کارش آورد دل از بس شفقت برد
بر راهش افکند هم از روی نشانه
خندید به سخریه بر او جاهل و گفتنش:
هر حرف که گویی همه یاوه است و ترانه
در خاطرش افتاد از او مرد که پرسد:
تو منطق خواندستی بیش و کم یا نه؟
زین مبحث حرفی ز کسی هیچ شنیدی
یا آن که ترا مقصد حرف است و بهانه؟
رو بر سوی خانه ببرد کور اگر او
بر عادت پیشین بشناسد ره خانه
جوشید بر او جاهل: کاین ژاژ چه خایی؟
بخشید بر او مرد زهی منطقیانه
گویند: که بهتر ز خموشی نه جوابی است
با آن که نه با معرفتش هست میانه
ما را گنهی نیست به جز ره که نمودیم
پیداست وگر نیست در این راه کرانه.
1330
دکلمه: بدون فایل صوتی
قالب شعر: غزل
وزن عروضی:
ثبت نشده
بحر: