وقتی که کین و فتنه تمام است و جنگ نیست
سرباز رفته، ناله ای از قلب تنگ نیست
حتی صدای لغزش یک پاره سنگ نیست
وقتی که قتلگاه چنین خالی است و سرد
هر گوشه ای نشان زمانی ست پر ز درد.
وقی که برف جامه ی هر بوته خار هست
اجساد کشتگان وسط خارزار هست
یک خطه ابر در افق تنگ و تار هست
و آن نیز رفته رفته شود محو و ناپدید
می زیبد آن زمان، سوی این بسته بنگرید:
از دور در مدار نظر شکل مبهمی است
نزدیک تر نشانه ی خونین ماتمی است
این بسته ژنده جامه ی پیچیده درهمی است
این جامه دارد از دل یک بینوا خبر
آن بینوا که دارد به جنگ و جدال سر.
از چه نگاه خلق بر این جامه سر سریست؟
هر لای آن ز حاصل جنگ و جدل دریست
پیچیده گشته در وسطش قلب مادریست
سرباز رفته می دهد از ره بدان سلام
مادر از آن میانه فرستد بدو پیام.
10 دی 1305
دکلمه: بدون فایل صوتی
قالب شعر: ترکیب بند
وزن عروضی:
ثبت نشده
بحر: