می گذشت ازره قبرستانی
روبه زیرک پرُدستانی
پیش رو دید خروسی زیبا
شده برشاخ درختی بالا
جوجکی فربه و دشمن نشناس
ساده ئی بی خبرازکید وریا
دل روباه پي وصلت وی
سخت لرزید، ولی وصل کجا !
چنگل کوته و مقصود بلند
شکم خالی ومرزوق جدا
حیله را تند بچسبید و گشاد
لب زعجز و ز تضّرع به دعا
جوجکش گفت: که ئی؟ گفتا: من
مومنم، مومن درگاه خدا
مرگان را طلبم غفرانی
زندگان را بدهم درمانی
گفت: ازراه خدا ای حق جو
برهان جان من از شرّعدو
مادرم گفته مرا در پی هست
کهنه خصمی به تجسس هرسو
بکشید آه زدل روبه و گفت:
طالع خصم مبادا نیکو
بفرود آی که با هم بنهیم
به مناجات سوی یزدان رو
آمده نامده جوجک به زمین
زیر دندان عدو زد قوقو
مومنا ! آن همه دلسوزي تو
وآن همه وعده ي درمان کو؟ کو؟
گفت: درمان تو جوف شکمم
وعده ام لحظه ي دیگر لب جو.
هر که نشناخته اطمینان کرد
جای درمان، طلب حرمان کرد.
دکلمه: بدون فایل صوتی
قالب شعر: نیمایی
وزن عروضی:
ثبت نشده
بحر: