سیصد و نه چنان که سیصد و هشت
خواهد از پیش ذهن ما بگذشت
دست ما بر جبین آن چه نوشت؟
قلب ما با زمان رفته چه کرد؟
گر تو صنعت گری بُدی استاد
صنعت تو به ملّتِ تو چه داد؟
از چه بیچاره ای به خاک افتاد
زیر تیغ تو بودی ...*
ای طفل فریب خورده ی خام!
مانده منکوب فکرِ خویش مدام!
تو یقین داری آنچه نیست چو دام
دام بر راه افتخار تو هست؟
هان در این گیر و دار لیل و نهار
می فریبد زمان ترا، هشدار
که چه حاصل شدت در آخر کار
ز آن همه فکرها که کردی تو.
تو که در کار تازه بنیادی
خانهی خویش را صفا دادی
شرم بادت به نام آبادی
خانه ی فکر را صفا ندهی.
لاهیجان. اول فروردین 1309
دکلمه: بدون فایل صوتی
قالب شعر: چهار پاره
وزن عروضی:
ثبت نشده
بحر: