در ساحت دهلیز سرای من و تو
مردی ست نشسته از برش مشعل نور
هر روز و به هر شب از برای من و تو
در بر بگشاده نقشه ای زین شب دور.
انگیخته از نهادش
رگهای صدا
یک خنده نه از لبانش
یکدم شده وا.
می بیند او به زیر ویرانه ی شب
در روشنی شراره ای سرد شده
در شادی روزی، نه در آن خورشیدی
در گردش یک شب پر از درد شده
نو می کند او هزار اندوه نهفت.
اما چو به ناگهانی نگاهش افتد
بر سایه ی خود اگرچه از او نه جدا
لبخند زده
فریاد برآورد بماند
از چشم من و تو در زمان ناپبدا.
فروردین 1321
دکلمه: بدون فایل صوتی
قالب شعر: ترکیب بند
وزن عروضی:
ثبت نشده
بحر: