مجموعه اشعار کلاسیک سید هادی فرجامی
به پاس آنکه ز یادِ تو رفتهام بر باد
تو را برای همیشه نمی برم از یاد
به یاد آنکه به شاگردی آمدی و به ناز
نشستی و به سلامی مرا شدی استاد
جهان به چنگ من آمد زچرخِ سکهیِ بخت
به تاسِ قرعه پساز من به دیگری افتاد
چه قصهایست خدایا میان ما دو نفر
که عشق با تو هم این قصه در میان ننهاد
چه شد که از همه مأیوس و دل بریده شدیم
جهان به ما زچه رو فرصتی دوباره نداد
گرهگشایِ همه مشکلات ما بودیم
ولی کسی گره از مشکلاتِ ما نگشاد
دریغ میخورم از اینکه این خرابه سرآ
به رغم کوشش بسیار ما نگشت آباد
به بند عشق درافتاده داند و بس
که از اسارت او بس کسان شوند آزاد
دلم گرفته و دائم دعا کنم که دلی
چو من ز عالم و آدم چنین گرفته مباد