در واشد و آن شاخه ی تیلوفر شاداب
موجی زد و مستانه در آغوش من افتاد
عطر نفسش، با دم سوزان من آمیخت
نقش دو لبش، بر لب خاموش من افتاد
چالاک و هوسناک، در آن بیم دلاویز
چون سایه بلغزید بکاشانه ی رازم
برگردن من، حلقه زد آن دست و برانگیخت
صدشوق گنه از دل جوشان نیازم
مستانه، دران خرمن گیسوی گرانبار
سربردم و از شانه خزیدم به بناگوش
آن بوی نهان داشت، که با نم نم شبگیر
خیزد به نسیمی خنک از جنگل خاموش
در بستم و بنشستم و بنشاندمش از مهر
تا خاطر غمدیده فروزم به نگاهش
میتافت در آن گرمی دیدار دل افروز
برق عطش از مستی چشمان سیاهش
میخواستمش تشنه تز کشته ی بی آب
با هر سر موئی که مرا بسته بتن بود
لختی دگر، آن پیکر جانبخش و دل افروز
لب بر لب و ساغر زده در بستر من بود
زلفش، گره افشان تر و پیچیده تر از دود
بر بالش من ریخته آشفته و شبرنگ
ما، چون دو نهال از بن تا کی خوش و سیراب
پیچیده دران کوشش مستانه بهم تنگ
چون رنگ گریزان شفق، هستی ما گرم
یکلحظه فروزان شد و در یکدگر آمیخت
وین روح گنهکار دران لرزش پرشور
موجی زد و با قالب گمکرده در آمیخت
دکلمه: بدون فایل صوتی
قالب شعر: قصیده
وزن عروضی:
ثبت نشده
بحر: