عطش عشق و نشاط می و نوش گنهی
ناز کن ناز، که زیبنده ی این بزمگهی
مایه ی عمر منی، سایه مکش از سر بخت
که دلاویز تر از نور دلاویز مهی
ناز آن چشم سیاه تو، که با موج نگاه
پیش راز من و راز تو گشوده است رهی
لب سوزان تو، چون بشکفد از بوسه ی جام
لب من جوی، که لبریز هزاران گنهی
تکیه بر بازوی عریان چه زنی، در بر شمع؟
تکیه بر من زن و بی پرده تشین چند گهی
بچه ماند، تن رعنای تو در سوزش عود؟
مرمری پیکری از پشت حریر سیهی
زلف، افشان کن و پیش آی، که در کشور حسن
خسرو آنست که بر فرق ندارد کلهی
گفتم آغوش تو درمان کندم درد فراق
آرزوی سیهی بود و امید تبهی
غم دل چند توان گفت به افشردن دست
یا بخاموشی پرهیز و گریز نگهی
مست بگریز شبی تار و بسر وقت من آی
تو که تابنده تر از ماه شب چهادهی
دکلمه: بدون فایل صوتی
قالب شعر: غزل
وزن عروضی:
ثبت نشده
بحر: