بر من ای همسر آزرده ببخشای، که درد
میشکافد دلم از یاد پریشانی تو
وه که میسوزم و پوزش بلب از رنج گناه
بوسه ها میزنم از دور به پیشانی تو
راست میبینمت آن گوشه در آن خانه ی مهر
اشکریزان،سرآشفته فرو برده به چنگ
واپسین عکس من از جایگه آورده بزیر
چشم تبدار فروبسته بران صورت ننگ!
تن رعنای زنی مات و گریزنده چو دود
هاله بفشانده بران چهره ی بیجان و خموش
«اوست!این اوست که در وحشت آن غربت سرد»
«دل نومید فریدون من آورده بجوش!»
رعد میغزد و چون آه تو، با ریزش اشک
باد و باران بهم اعتاده دران شام پلید
کودکان، خفته و گیسوی تو در پرتو شمع
سایه افکنده برآن بستر بی جفت و امید
یاد من،همره بس خاطره چون غنچه ی زهر
میشکوفد به دلت از دل آن رنج سیاه
کیست این صورت حیرت زده در چوبه ی قاب؟
شرمگین جفت تو، این همسر بدعهد تباه
ناسپاسی گنه آلود، که با عشق تو باز
هر زمان تشنه ی آغوش نگاری دگر است
ناتراشیده، بهم در شکند پیکر مهر
که نه بر گونه ی دلخواه و پسند هنر است
میکشی ناله دران خلوت سرد از سر درد
که «نزیبد بچین خانه دگر بند شدن»
«گرفرو باردش از طبع روان آب حیات »
«مرگ باشد، زن و معشوق هنرمند شدن!»
باورت نیست که یاد تو به هر حال و دیار
شبچراغ دل گمراه و پشیمان منست
برمن ای همسر آزرده ببخشا که چو موج
مرگ من، باز پسین چاره ی طغیان منست
دکلمه: بدون فایل صوتی
قالب شعر: چهار پاره
وزن عروضی:
ثبت نشده
بحر: