معرفت نیست، درین معرفت آموختگان
ای خوشا دولت دیدار دل افروختگان
دلم از صحبت این چرب زبانان بگرفت
بعد ازین، دست من و دامن لب دوختگان
عاقبت، برسربازار فریبم بفروخت
ناجوانمردی این عاقبت اندوختگان
شرمشان باد زهنگامه ی رسوائی خویش
این متاع شرف از وسوسه بفروختگان
یار دیرینه، چنان خاطرم از کینه بسوخت
که بنالید بحالم، دل کین توختگان
خوش بخندید رفیقان، که درین صبح مراد
کهنه شد قصه ی ما تا بسحر سوختگان
دکلمه: بدون فایل صوتی
قالب شعر: غزل
وزن عروضی:
ثبت نشده
بحر: