چراغک / فریدون توللی(فریدون توللی)/مجموعه شعر پویه/باران سحر
<nav dir="rtl" class="breadcrumb-nav"> <ul dir="rtl"> <li><a href="https://cheraghak.com">چراغک</a></li> <li><a href="?fereydoon_tavalali">فریدون توللی(فریدون توللی)</a></li><li><a href="?fereydoon_tavalali/pooye">مجموعه شعر پویه</a></li><li><a href="?fereydoon_tavalali/pooye/barane_sahar_fereidoon">باران سحر</a></li> </ul> </nav>

باران سحر

گر آن تن شورنده، در آغوش من افتد

دل، بر سر و پایش ز عطش بوسه زن افتد

زان عشوه گرم، شکوه شنیدن، نه شکیب است

صد بوسه زنم بر دهنش، کز سخن افتد

بر گردنش، آن هاله ی گیسوی دلاویز

چون سایه ی ابری است، که بر یاسمن افتد

دانم چکنم با دو لبش تا به سحرگاه

در بستر سوزان منش گر وطن افتد

آن خسته، که بر دوش و برش تکیه زن افتاد

کی در پی هنگامه فرزند و زن افتد

من تشنه ی رسوائیم، ای خانه بر انداز

گو قصه ی ما بر سر هر انجمن افتد

یکشب به برم درکش و بنواز و بسوزان

معشوقه نباید که چنین دلشکن افتد

دیوانه ترم بر تو من امروز و عجیب نیست

مستیش فزاید می ناب، ارکهن افتد

خواهم که کنم تازه تر، از بوسه رخانت

آنگونه که باران سحر بر چمن افتد

پستان تو میلرزد و میلرزم از این بیم

کان ناز خوش، از شاخه آن نارون افتد

من سعدی امروزم، اگر چنگ فریدون

در بزم علم، نغمه گر طبع من افتد

 

دکلمه: بدون فایل صوتی

قالب شعر: غزل

وزن عروضی:

ثبت نشده

بحر:


دیدگاه مخاطبین