چراغک / فریدون توللی(فریدون توللی)/مجموعه شعر پویه/همسرم میهن
<nav dir="rtl" class="breadcrumb-nav"> <ul dir="rtl"> <li><a href="https://cheraghak.com">چراغک</a></li> <li><a href="?fereydoon_tavalali">فریدون توللی(فریدون توللی)</a></li><li><a href="?fereydoon_tavalali/pooye">مجموعه شعر پویه</a></li><li><a href="?fereydoon_tavalali/pooye/hamsaram_mihan">همسرم میهن</a></li> </ul> </nav>

همسرم میهن

آن چهره که در آئینه صبح و پسین است

در چشم دلم، چهره دلاویز میهن است

همسرنه، که شهبانوی پر ناز و شکوه است

همسرنه، که کدبانوی بی مثل و قرین است

چون پیش دلم درگذرد خرم و سرمست

بینم بخدا، منت گامش به زمین است

در جلوه چو طاوس بهشت است و زرویش

این خانه که دارم، همه فردوس برین است

هر لقمه که برگیرد و بخشد بمن از مهر

لذت دهدم، گر همه از نان جوین است

صد حیف که من دعوی ناپلئونیم نیست

ور بود، جمالش به جمال«ژوزفین» است

گهگاه، بیازارمشاز طبع هنرجوی 

لیک آن دل پر حوصله، کی بر سر کین است

شرمنده کند روی سیاهم به شکر خند

آری، زن مرد افکنپرمایه چنین است

بشتابم و صد بوسه زنمبر سر و پایش

زان کرده، که بر گردنشیطان لعین است!

گویم: من اگر غرق گناهم تو ببخشا

هرچند، دلت بر سر آینده ظنین است!

با قهقهع بنوازد و عذرم بپذیرد

زان خنده، که صد نغمه رنگش به طنین است!

گوید: چکنم باتو که تا دامن مرگت

سرپنجه ی آتش زده، معشوقه گزین است!

تا چتر هنر بر سر شوریده گر افتی

یارت ب یسار است و نگارت به یمین است!

این ناله، که داری دگر از سوز جگر جچیست؟

قربان دل زار تو گردم که غمین است!

من، هرچه به شعرت نگرم، شرح غمی نیست

تا هست، سخن بر سر ناف است و سرین است!

دین تو ندیدم من و این طرفه که در عشق

اول قدمت قصد نثار دل و دین است!

جانان، کهی پشت سرت در تک و تار است

محبوبه، گهی پشت رخت بر سر زین است!

هرگز، به «اوین» پا ننهاد ستی و در شعر

گلگشت مرادت، به چمنزار اوین است!

هر جنده، که شوید سر وز کرده به صابون

عطر سر زلف سیهش، نافه چین است!

هر قحبه، که عریان به در میکده رقصد

در شعر تو چون جلوه کند، پرده نشین است!

آن چهره ی پژمرده، به چشمان تو حور است

وان موی گره خورده، به پندار تو چین است!

دوشیزه ی جاوید بهشت است به شعرت

خواهر زن بیچاره، که در سقط جنین است!

چون قصه بدینجا رسد، آن همسرک از مهر

گوید: سخنی گو تو هم، ار قصه جز این است؟!

بندم لبش از بوسه، که ای جان فریدون

این بوس خوشت، پاسخ نغز شکرین است

با منطق روئین تو، بیهده چگویم؟

گر خود به لبم جادوی گفتار لنین است

هر طعنه که بستی، همه نغز است و صواب است

هر واژه که گفتی، همه سخت است و متین است

گیرم، که مزاحت به سخن رنگ دگر داد

لیک، ار به حقیقت نگری، قصه همین است

شاعر، که به پندار جهد از سر پندار

شک نیست، گریزنده ز درگاه یقین است

الهامی، اگر در رسدش، نغمه گر افتد

صد خنده زند، با دل زاری که حزین است

کوهس همه کاه آید و کاهش همه چون کوه

با اینهمه، بر گوهر اندیشه امین است

نازک کندش تیشه زنان بر سر اندام

گر فی المثل، آن پیکر مهشوقه سمین است

در خویشتن آویزد و بیزون کشد از خویش

آن گنج گرانمایه، که در سینه دفین است

من نیز، یکی شاعر افسونگر مستم

کان مهر توام، با دل شوریده عجین است

با اینهمه، تا لب به غزل بازگشایم

هرگوشه، دلم بهر غزالی به کمین است

گر رنجشی از من به دلت مانده، فرو گیر

کان گرد نخواهم، که برات در ثمین است

بوسی به لبم برنه و این چامه بیارای

ای آنکه لب نوش توام، نقش نگین است

 

دکلمه: بدون فایل صوتی

قالب شعر: قصیده

وزن عروضی:

ثبت نشده

بحر:


دیدگاه مخاطبین