شهریست در کناره آن شط پر خروش
با نخلهای در هم و شبهای پر ز نور
شهریست در کناره آن شط و قلب من
آنجا اسیر پنجه یک مرد پرغرور
شهریست در کناره آن شط که سال هاست
آغوش خود به روی من و او گشوده است
بر ماسههای ساحل و در سایههای نخل
او بوسهها ز چشم و لب من ربودهاست
آن ماه دیدهاست که من نرم کرده ام
با جادوی محبت خود قلب سنگ او
آن ماه دیدهاست که لرزیده اشک شوق
در آن دو چشم وحشی و بیگانه رنگ او
ما رفتهایم در دل شبهای ماهتاب
با قایقی به سینه امواج بی کران
بشکفته در سکوت پریشان نیمه شب
بر بزم ما نگاه سپید ستارگان
بر دامنم غنوده چو طفلی و من ز مهر
بوسیدهام دو دیده در خواب رفته را
در کام موج دامنم افتادهاست و او
بیرون کشیده دامن در آب رفته را
اکنون منم که در دل این خلوت و سکوت
ای شهر پر خروش، ترا یاد میکنم
دل بستهام به او و تو او را عزیزدار
من باخیال او دل خود شاد میکنم
دکلمه: بدون فایل صوتی
قالب شعر: چهار پاره
وزن عروضی:
ثبت نشده
بحر: