روزگاری شد که سر تا پا دلی غمناك دارم
همچو صبح از دست غم هرشب گریابان چاك دارم
تن تنها و خلفی دشمن جانند، اما من
دوست چون شد دوستی با من کی زشمن باک دارم
آتش غم داد بر باد فنا بنیاد هستی
اینک از آن شعله در چشم آب و در سر خاک دارم
پاکبازم در قمار عشق هر چند، ای حریفان
پیش پاکان دامنی با پاک بازی پاك دارم
شش جهت از چارسو شدچون قفس برطایر دل
این دو روز عمر عزم سیر نه آفلاك دارم
دکلمه: بدون فایل صوتی
قالب شعر: غزل
وزن عروضی:
ثبت نشده
بحر: