فردا که افتخار و سعادت از آن ماست
مخلوق کار و کوشش نو باوگان ماست
اینان،شکوفه های امیدند و بی امید
تاریکتر ز دود سیه، دودمان ماست
تا این شکوفه بشکفد از شاخسار عمر
ای بس بلای خفته، که بر آستان ماست
افزایشش بکاهش ما گرچه اندر است
این کاهش آرزوی دل بی امان ماست
تا چهره برفروزد و قد بر کشد چو تیر
از غم شکسته قامت همچون کمان ماست
صد وای اگر در افتد و پهلو نهد ز درد
پنداری آن لهیب تب از استخوان ماست
یا خود، هر آن شکنجه که در قصد جان اوست
پیچنده اژدری است که در قصد جان ماست
آندم، نه صبر ماندمان، نی قرار و هوش
مانا، که گشت چرخ و فلک بر زیان ماست
چون زخمگین پلنگ خروشنده، بی درنگ
بیرون جهیم اگرچه بکوه آشیان ماست
گوئیم« هان درین دل شب بیگمان طبیب»
آتش نشانهستی آتشفشان ماست
تا بسپریم آن ره پیچان بصد نیاز
داند خدای ما که چه اندر گمان ماست
بر در زنیم و در چو گشاید بیک نگاه
خواند هر آنچه از غم دل بر زبان ماست
کوشد بلطف و رو نهد از مکرمت براه
آنسان که گوئی از دل و جان همعنان ماست
لب ناگشوده از پی افسوس و اعتذار
خندد، که این عبادت روز و شبان ماست
القصه آن پزشک توانای حق پرست
لختی دگر چو رحمت حق در میان ماست
آری طبیب اگر ننماید علاج درد
فردا تهی ز نور سلامت جهان ماست
بافندگان خر گه دنیای دیگرند
این کودکان که برسرشان سایبان ماست
دکلمه: بدون فایل صوتی
قالب شعر: قصیده
وزن عروضی:
ثبت نشده
بحر: