چراغک / فروغ‌الزمان فرخزاد(فروغ فرخزاد)/مجموعه شعر اسیر/ناشناس
<nav dir="rtl" class="breadcrumb-nav"> <ul dir="rtl"> <li><a href="https://cheraghak.com">چراغک</a></li> <li><a href="?foroogh-farrokhzad">فروغ‌الزمان فرخزاد(فروغ فرخزاد)</a></li><li><a href="?foroogh-farrokhzad/asir">مجموعه شعر اسیر</a></li><li><a href="?foroogh-farrokhzad/asir/nashenas_foroogh">ناشناس</a></li> </ul> </nav>

ناشناس

بر پرده‌های درهم امیال سرکشم

نقش عجیب چهره یک ناشناس بود

نقشی ز چهره ئی که چو می‌جستمش بشوق

پیوسته می‌رمید و بمن رخ نمی‌نمود

 

یکشب نگاه خسته مردی بروی من

لغزید و سست گشت و همانجا خموش ماند

تا خواستم که بگسلم این رشته نگاه

قلبم تپید و باز مرا سوی او کشاند

 

نومید و خسته بودم از آن جستجوی خویش

با ناز خنده کردم و گفتم بیا، بیا

راهی دراز بود و شب عشرتی به پیش

نالید عقل و گفت کجا می‌روی کجا

 

راهی دراز بود و دریغا میان راه

آن مرد ناله کرد که پایان ره کجاست

چون دیدگان خسته من خیره شد بر او

دیدم که می‌شتابد و زنجیریش به پاست

 

زنجیریش بپاست، چرا ای خدای من

دستی بکشتزار دلم تخم درد ریخت

اشگی دوید و زمزمه کردم میان اشگ

«زنجیرش بپاست که نتوانمش گسیخت»

 

شب بود و آن نگاه پر از درد می‌زدود

از دیدگان خسته من نقش خواب را

لب بر لبش نهادم و نالیدم از غرور

«کای مرد ناشناس بنوش این شراب را»

 

آری بنوش و هیچ مگو کاندر این میان

در دل ز شور عشق تو سوزنده آذریست

ره بسته در قفای من اما دریغ و درد

پای تو نیز بسته زنجیر دیگریست

 

لغزید گرد پیکر من بازوان او

آشفته شد بشانه او گیسوان من

شب تیره بود و در طلب بوسه می‌نشست

هر لحظه کام تشنه او بر لبان من

 

ناگه نگاه کردم و دیدم به پرده ها

آن نقش ناشناس دگر ناشناس نیست

افشردمش بسینه و گفتم بخود که وای

دانستم ای خدای من آن ناشناس کیست

یک آشنا که بسته زنجیر دیگریست

دکلمه: بدون فایل صوتی

قالب شعر: چهار پاره

وزن عروضی:

ثبت نشده

بحر:


دیدگاه مخاطبین