چراغک / علی اسفندیار(نیما یوشیج)/مجموعه شعر نیما یوشیج/عبدالله طاهر و کنیزک
<nav dir="rtl" class="breadcrumb-nav"> <ul dir="rtl"> <li><a href="https://cheraghak.com">چراغک</a></li> <li><a href="?nima-yooshij">علی اسفندیار(نیما یوشیج)</a></li><li><a href="?nima-yooshij/divan_nima_yooshij">مجموعه شعر نیما یوشیج</a></li><li><a href="?nima-yooshij/divan_nima_yooshij/abdola_tahero_kanizak">عبدالله طاهر و کنیزک</a></li> </ul> </nav>

عبدالله طاهر و کنیزک

موضوع داستان از «نوروزنامه»ی

خیام گرفته شده است

 

قصه شنیدم که: گفت: «طاهر» یک تن

از امرا را به خانه باز بدارند.

گوشه گرفت آن امیر، همچو عجوزان،

دل ز غم آزرده و نژند و پشیمند.

گرچه مر او را شفاعت از همه سو رفت

خاطر طاهر نشد از او به و خرسند.

درنگذشت از وی و گذشت مه و سال

مرد بفرسود چون اسیران در بند.

کارد چو بر استخوان رسید، بیازید

دست به چاره گری و حیلت و ترفند.

داشت مگر در سرای خویشتن آن میر

نوش لبی شوخ و بذله گوی و خردمند.

قصه بدو در سپرد و برد به طاهر

روی بپوشیده آن کنیزک دلبند.

لابه بسی کرد و روی واقعه بنمود

با سخن دلفریب و لفظ خوشایند.

طاهر گفتش که: «راست باز نمودی

لیک گنه راست با عقوبت پیوند.

بگذر از این داستان که بدکنشان را

هر که نکو گفت، با بد است همانند.

زشت بود تن بر آب برکه فکندن

از پی آن که سگی زبر که رهانند.

وی نه گناهش بزرگوار چنانست

کز سر آن اندکی گذشت توانند.»

گفت کنیزک: « بزرگوارتر از آن

هست شفیع وی، ای بزرگ خداوند!»

طاهر پرسید: «آن شفیع کدام است؟»

گفت که: «روی من است» و پرده برافکند.

برد دل طاهر از دو دیده ی فتّان

شیفته کردش بدان لبان شکرخند.

گفتش طاهر: «بزرگوار شفیعا!»

-کز پس پرده نمودی آن رخ فرکند-

آن گه با چاکران درگه خود گفت

خواجه ی آن مهوش از سرای بر آرند.

کرد به جایش کرامتی که بشایست

جای ستم¬ها که رفته بود بر او چند.

                                                                                1307

 

دکلمه: بدون فایل صوتی

قالب شعر: چهار پاره

وزن عروضی:

ثبت نشده

بحر:


دیدگاه مخاطبین