هیبره یک مرغ بدبوی است، آگنده شکم
بال و برهاش از پلیدی ها بچسببیده بهم
او خوراکش خون انسان است و می خوابد جدا
روی دیواری که بالا رفته است از خون ما
هز رمان از نوک او بانگی بر آید جانگداز
ما ز روی بیم جان داریم سوی او نیاز
و بدون فکر سودی و خیالی بارور
می پرستیمش بدو داریم از هرسو نظر
تا نیاید زاو فروپا روی ناهموار جا
سینه های ما است زیر پای ناهموارش وا
تا بخسبد، ما ز چشمان دور می داریم خواب
وز پی یک لحظه حظ اوست، عمریمان عذاب.
لیک وقت واپسین، کاو می شود از ما جدا
می گشاید بال و می دارد دهان گند وا
می پرد و آب و هوا را زهرآگین می کند
تلخ بر ما زندگانی های شیرین می کند.
آذر 1319
دکلمه: بدون فایل صوتی
قالب شعر: مثنوی
وزن عروضی:
ثبت نشده
بحر: