هر چه در کار خود است
یاسمن ساقش عریان می پیچد
به تن کهنه جدار
و جداری که شکافیده ز هم
می نماید دیوار
و اهرمن رویی
تیرگی بر سر هر تیرگی ای
به هم آوزده یه هم می بندد.
یاس می گوید راهی نیست
بیم می گوید برخیز، اما
نطفه بند دوران
در نهانجاش نهان
به همه می خندد.
*
گرم در کار خود است
همچنان که کاهرمنی
و جدار کهنه
و به ساقش عریان یاسمنی
*
همه در هم می ریزد
می نهد آن که به زیر است به رو
و آنکه به وی می آری سوی زیر
و به هم ریخته ای را به نهانجای که هست
او به هم می آمیزد.
*
یاس می گوید: راهی نیست
بیم می گوید: برخیز
تا رگ و پوست ز نور ...*
نه بهم پیوندد
لیک در خنده چو صبح
دل چو دریاش به جوش
پای تا سر همه هوش
به همه می خندد
نطفه بند دوران
در نهانجانش نهان.
28اردیبهشت 1329
دکلمه: بدون فایل صوتی
قالب شعر: نیمایی
وزن عروضی:
ثبت نشده
بحر: