چراغک / سهراب سپهری(سهراب سپهری)/مجموعه شعر شرق اندوه/نیایش
<nav dir="rtl" class="breadcrumb-nav"> <ul dir="rtl"> <li><a href="https://cheraghak.com">چراغک</a></li> <li><a href="?sohrab-sepehri">سهراب سپهری(سهراب سپهری)</a></li><li><a href="?sohrab-sepehri/sharghe_andooh">مجموعه شعر شرق اندوه</a></li><li><a href="?sohrab-sepehri/sharghe_andooh/niayesh_sohrab_2">نیایش</a></li> </ul> </nav>

نیایش

دستی افشان ، تا ز سر انگشتانت صد قطره چکد،

هر قطره شود خورشیدی

باشد که به صد سوزن نور، شب ما را بکند روزن روزن

ما بی تاب، و نیایش بی رنگ

از مهرت لبخندی کن، بنشان بر لب ما

باشد که سرودی خیزد در خورد نیوشیدن تو

ما هسته پنهان تماشاییم

ز تجلی ابری کن، بفرست، که ببارد بر سر ما

باشد که به شوری بشکافیم،

باشد که ببالیم و به خورشید تو پیوندیم

ما جنگل انبوه دگرگونی

از آتش همرنگی صد اخگر برگیر، برهم تاب، برهم پیچ:

شلاقی کن ، و بزن بر تن ما

باشد که ز خاکستر ما، در ما، جنگل یکرنگی بدر آرد سر

چشمان بسپردیم ، خوابی لانه گرفت

نم زن بر چهره ما

باشد که شکوفا گردد زنبق چشم،

و شود سیراب از تابش تو،

و فرو افتد

بینایی ره گم کرد

یاری کن، و گره زن نگه ما و خودت با هم

 

باشد که تراود در ما ، همه تو

 

ما چنگیم: هر تار از ما دردی ، سودایی

زخمه کن از آرامش نامیرا ، ما را بنواز

باشد که تهی گردیم، آکنده شویم از والا "نت" خاموشی

 

آیینه شدیم ، ترسیدیم از هر نقش

خود را در ما بفکن

باشد که فرا گیرد هستی ما را، و دگر نقشی

ننشیند در ما

 

هر سو مرز، هر سو نام

 

رشته کن از بی شکلی، گذران از مروارید زمان و مکان

 

باشد که بهم پیوندد همه چیز،

باشد که نماند مرز، که نماند نام

 

ای دور از دست! پر تنهایی خسته است

گه گاه ، شوری بوزان

باشد که شیار پریدین در تو شود خاموش.

دکلمه: بدون فایل صوتی

قالب شعر: نیمایی

وزن عروضی: ندارد

بحر: بدون وزن عروضی


دیدگاه مخاطبین