سوی شهرآمد آن زنِ انگاس
سیر کردن گرفت از چپ و راست
دید آئینه ئی فتاده بر خاک
گفت: حقا که گوهری یکتاست!
به تماشا چو بر گرفت و بدید
عکس خود را، فکند و پوزش خواست
که: ببخشید خواهرم! به خدا
من ندانستم این گهُر ز شماست!
ماهمان روستا زنیم درست
ساده بین، ساده فهم، بی کم و کاست
که در آئینه ي جهان برما
ازهمه ناشناس تر، خود ماست.
دکلمه: بدون فایل صوتی
قالب شعر: قطعه
وزن عروضی: فاعلاتُن مفاعلُن فعلُن
بحر: خفیف مسدس مخبون