گرچه شد عهد دلم با من و گفت این نکنم
نیست یکدم که به دل یاد تو سیمین نکنم
چون کنم با غم هجر تو به یاد رخ تو
گر تماشای گل و لاله و نسرین نکنم
شاخی ار بر شکند باد ز عهد تو نشان
دهدم چون به دل اندیشه ی غمگین نکنم
ببر آمد به من او دوش تواضع بینش
گرچه می گفت که من روی به مسکین نکنم
گفتم از تلخی غم گفت ولیکن بهتر
که بر این موعظه ی بیهده تمکین نکنم
آسیایی ست فلک ما چو دراو ریختگان
یاد از این جور و جفا را به چه آئین نکنم
رسم بد عهدی عهدی است که با ما بستند
از چه من روی بر افسانه ی دیرین نکنم
گفتمش یاد رخش عیش مرا شیرین کرد
گفت چون می کنم از عیشم شیرین نکنم
عمر نیما بگذشت و تو دریغا در خواب
وندر اندیشه ی این کان بکنم و این نکنم
1317
دکلمه: بدون فایل صوتی
قالب شعر: غزل
وزن عروضی:
ثبت نشده
بحر: